برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 18:58 | نویسنده : darya |

هر گاه از شدت تنهایی هوس اعتمادی دوباره به سرم می زند

خنجرخیانتی که در پشتم فرو رفته در می آورم

صیقلی عاشقانه..اندکی نمک به رویش.. نوازشش کرده دوباره

سر جاییش می گذارم

از قول من به آن لعنتی بگویید: خیالش تخت منه دیوانه هنوز به خنجرش هم

...وفادارم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 17:51 | نویسنده : darya |

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم

دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟

پسر : خب... «منزل» بگم چطوره!؟

دختر : واااای... از دست تو

پسر: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟

دختر: اه... اصلا باهات قهرم

پسر: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟

دختر: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟

پسر: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا

دختر: ... واقعا که

پسر: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟

دختر: لوووووووس

پسر: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها

دختر: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟

پسر: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من

دختر: من از دست تو چی کار کنم

پسر: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن

بیست و یکم من

دختر: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه

پسر: صفای وجودت خانوم

دختر: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب

فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و

دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره

پسر: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای

بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش

بودم

دختر: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟

پسر: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی

دختر: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی

دستام گره می خوردن... مجنون من

پسر:....

دختر: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟

پسر:. . . .

دختر: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن

پسر:....

دختر: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم

پسر: خدا ن... (گریه)

دختر: چرا گریه می کنی...؟؟؟

پسر: چرا نکنم...؟! ها!!!؟

دختر: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند

دیگه...، بخند....زود باش بخند 

پسر: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟

دختر: بخند... وگرنه منم گریه می کنما

پسر: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم

دختر: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟

پسر: تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی

خوب آوردم

دختر:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد

پسر:.....

دختر: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟

پسر: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز

!یک شیشه گلاب،

و یک بغض طولانی آوردم...!

تک عروس گورستان

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره

اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم

نه... اشک و فاتحه

نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دورمان

... خاتون من!!!تو خیلی وقته که

آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من

دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم

نباش

نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش

 

بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 17:19 | نویسنده : darya |

 

بعد از تو من هرگز ، عاشق نخواهم شد

اون آدم شاد سابق نخواهم شد

عادت نخواهم کرد ، هرگز به این بازی

مغلوب چشمای صادق نخواهم شد

کاری که چشمای ناز تو با من کرد

از زخم شمشیر و از دشنه بدتر بود

من اینو میدونم ، هرگز در این دنیا

عاشق نخواهم شد ، این بار آخر بود

این بار آخر بود ، از عشق سر خوردم

باید به تنهایی ، ایمان می آوردم

هرگز نفهمیدی من عاشقت بودم

من عشق آوردم ، افسردگی بردم

افسردگی های این عاشق سرسخت

تنها رفیقش بود ، در لحظه های سخت

بعد از تو من هرگز ، عاشق نخواهم شد

عاشق نخواهم شد ، دنیا خیالت راحت 


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 17:4 | نویسنده : darya |

دلم اصرارداردفریــــــــــاد بزنــــــــد

اما

جلوی دهـــــــــانش رامیگیرم

وقتی میدانم کسی تمایل به شنیدن صدایش راندارد

...!


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, | 1:45 | نویسنده : darya |

 از یه جایی به بعد

مرض چک کردن موبایلت خوب میشه

حتی یه وقتایی یادت میره گوشی داری 

دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بزاری

از یه جایی به بعد

وقتی کسی بهت میگه دوستت دارم 

لبخندمیزنی وازش فاصله میگیری...

ازیه جایی به بعد

حرفی واسه گفتن نداری

ساکت بودن رو به خیلی از حرفاترجیح میدی

و میری توی لاک خودت

از یه جایی به بعد

فقط یه حس داری..حس بی تفاوتی

نه از دوست داشتنها خوشحال میشی ونه از دوست نداشتنها ناراحت...

از یه جایی به بعد

دیگه نه دست و پا میزنی..نه بال بال میدنی..نه دل دل میکنی

نه داد و بیداد میکنی...نه گریه میکنی ..نه مشتتو میکوبی به دیوار..

نه سرتو میزنی به دیوار..نه...

از یه جایی به بعد فقط  سکوت میکنی...سکوت 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, | 22:15 | نویسنده : darya |

ﻧﮕـــــــﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ

ﺣــــﺎﻝ ﻣـــﻦ ﺧـــــــﻮﺏ ﺍﺳــﺖ ﺑــﺰﺭﮒ ﺷـــﺪﻩ ﺍﻡ

ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻧﻘـــﺪﺭ ﮐــﻮﭼﮏ ﻧﯿﺴﺘـﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻟــــﺘﻨﮕﯽ ﻫـــﺎﯾﻢ ﮔﻢ ﺷــــﻮﻡ

ﺁﻣـﻮﺧﺘــﻪ ﺍﻡ،

ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻓـــﺎﺻــﻠﻪ ﯼ ﮐﻮﺗـــﺎﻩ،

ﺑﯿﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻧﺎﻣﺶ ” ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ

ﺁﻣــﻮﺧﺘــﻪﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﮕــﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ” ﻧﺒــﻮﺩﻧـﺖ ” ﺗﻨﮓ ﻧﺸــــﻮﺩ

ﺭﺍﺳــــــﺘﯽ،

ﺑﻬﺘــــــــــﺮﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾــــﻢ

ﺣــــﺎﻝ ﻣـــﻦ ﺧـــــــﻮﺏ ﺍﺳــﺖ "

ﺧــــــﻮﺏِ ﺧــــﻮﺏ


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, | 2:47 | نویسنده : darya |
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس